محل تبلیغات شما

نوشته های یک شاگرد



امروز کتاب فارسی تمام شد . خانم گلدانی از ما خواست که یک نامه برای کلاس ادبیات بنویسیم . آه ! خدای من چقدر نامه نوشتن برای کلاس ادبیات کار سختی است . روی تخت دراز کشیدم و پلکهایم را روی هم گذاشتم و به خاطرات کلاس ادبیات فکر کردم. تک تک لحظه های کلاس ما پر از خاطره بود . تمام ماجراهای کلاس مانند یک فیلم از جلوی چشمانم عبور کرد . تماشای کارتون قبل از امتحانات ، بازی وسطی در حیاط مدرسه ، اجرای نمایش برای وفات حضرت فاطمه ، کتاب خواندن در کتابخانه و.
امروز تقریباً چهل روز است که از آخرین امتحان مدرسه گذشته و تعطیلات تابستانی من شروع شده ولی افسوس که هیچ کاری نمی توانم بکنم و فقط باید در خانه بمانم. ای کاش می شد مثل زمانی که برای سال نو خانه تکانی می کنیم و گرد و غبار یک سال را از در و دیوار خانه می‌ شویم، می توانستیم دنیا را هم از وجود این ویروس موذی بتکانیم و بیرون بیاندازیم . تابستان امسال فقط کار من شده تصور کردن مثلاً تصور می‌کنم که در استخر در حال شنا کردن هستم و چشمهایم را می بندم و نفسم را حبس
هر روز از کنار عده‌ای از مردم عبور می‌کنیم. هر کسی به کاری مشغول است. یکی دارد نان می خرد و یکی دست کودکش را گرفته و از خیابان عبور می کند. دیگری ماشینش خراب شده و دارد آن را هل می‌دهد تا روشن شود. مردی دارد یک شاخه گل رز برای همسرش می خرد. آن طرف تر کودکی پا بر زمین می کوبد تا مادرش، اسباب بازی مورد علاقه اش را از پشت ویترین مغازه بخرد. اما کمی آن طرف تر چیزی را می بینم که بغض راه گلویم را می گیرد، دخترک دست فروشی که در سرمای زمستان در کنار بساطش روی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها